یا دسـღـت رفاقت نده و دسـღـت نگهدار ✘
.
.
.
.
.
.
یا تا← ته خط → حرمت این دسـღـت و نگهدار ✔
یا دسـღـت رفاقت نده و دسـღـت نگهدار ✘
.
.
.
.
.
.
یا تا← ته خط → حرمت این دسـღـت و نگهدار ✔
در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست…
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست…
می نشینی روبرویم، خستگی در میکنی…
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست…
باز ميخندی و ميپرسي:كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم ، که خیلی،گرچه ، میدانی که نیست…
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند!!!
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست…
چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی،
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم: نرو...
پشت پایت اشک می ریزم، روی ایوانی که نیست…
می روی و خانه، لبریز از نبودت می شود…
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیس
از:
بیتا امیری
هیــــــچکس نفهـــــمید خـــدا هم تنهــــاییش را فریاد میـــزند !
و گاهی میتوان シ لبخندی シ دید
از برگ افتاده از درختی
گاهی ....
نه باران
را بفهم
و نه خاطراتت را مرور کن
فقط
کمی نگاهش کن
همین برای دوباره زنده شدن کافیست
ﺑﺎﮐﺮﺍﻭﺍﺕ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺧﺪﺍ
ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺟﻬﺖ ﺍﻫﻞ ﺭﻳﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﺭﻳﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯ ﺍﺩﺏ ﺻﺎﻑ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺗﻴﻎ...!
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺁﻳﻨﻪ ﺑﺎ ﺻﺪﻕ ﻭ ﺻﻔﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﻣﻦ ﺣﺮﻭﻑ ﻋﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ...!
ﻧﻨﻤﻮﺩﻡ ﺯ ﺗﻪ ﺣﻠﻖ ﺍﺩﺍ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻗﺎﺳﻢ ﻭ ﺟﺒﺎﺭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺳﺨﻨﯽ...!
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺻﻠﺢ ﻭ ﺻﻔﺎ، ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﻫﻤﭽﻮ ﻭﺍﻋﻆ ﻧﻪ ﻋﺼﺎ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﻧﻌﻠﻴﻦ...!
ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﻣﺪﻋﯽ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ كِي...؟!
ﻣﻦ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ،ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﭘﻴﺶ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺒﺎﻥ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ...!
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺭﻗﺺ ﮐﻨﺎﻥ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷد...!
کاش آواره شوم دوست مرا خانه دهد
مو پریشان شود و دوست مرا شانه دهد
من و دیوانگی و دوست به یکجا برسیم
غزلی باشد و آن دوست که پیمانه دهد
گفتی از باران بسازم دفتری خواهم نوشت
اینکه من را تا کجاها می بری خواهم نوشت
چشمهای توخدای حرفهای تازه اند
کفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت
کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای من
وقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشت
بوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتو
عشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشت
اینکه من مردابم اری خط به خط کهنگی
توبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشت
درمیان دستهای کوچكم جای تو نیست
من تمامت رابرای دیگری خواهم نوشت
موج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشد
باتودارم حرفهای بهتری خواهم نوشت
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﺼﻒ ﻏﺰﻝﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻪ
ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻗﺎفیۀ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺳﺖ
ﻭﺯﻥِ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺭﺩﯾﻒِ ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺍﺳﺖ
ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺳﻌﺪﯼ ﻭ ﺧﯿﺎﻡ ﻭ ﻧﻈﺎﻣﯽ ...
ﺍﺻﻼً
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺷﻌﺮﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﺰﻭﯼ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﻫﺴﺘﻢ
ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ ﻏﺰﻝﺍﻧﺪ
ﭘﺪﺭﻡ ﺷﻌﺮ ﺳﭙﯿﺪ
بودن بود
ﺧﺎنۀ ﻣﺎ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ
ﺻﺒﺢ، ﺑﯿﺪﻝ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻧﺎﻥ ﻭ ﭘﻨﯿﺮ
ﻇﻬﺮ، ﺳﻬﺮﺍﺏ ﻭ ﻋﻄﺮ ﺭﯾﺤﺎﻥ
ﺷﺐ، ﺭﻫﯽ ﯾﺎ ﻗﯿﺼﺮ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﺼﻒ ﻏﺰﻝﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻪ
ﺩﻓﺘﺮ ﺷﻌﺮﺵ: ﺁﺏ
ﻧﺎﺷﺮﺵ: ﺁﯾﯿﻨﻪ
ﻭ ﻣﺤﻞ ﺗﻮﺯﯾﻊ: ﺧﺎنۀ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎ.
مولانا چه زیبا گفت :
عزیزانم را ٬
نه در « قلبم »
دوست میدارم
و نه در « ذهنم »
چون ممکن است ٬
قلبم
از حرکت بیفتد و
ذهنم
دچار
فراموشی شود .
دوستانم را با « روحم » دوست میدارم
چون نه فراموش میکند
و نه از حرکت می افتد.
عشق من کودک بمان دنيا بزرگت ميکند...
بره باشي يا نباشي گرگ گرگت ميکند...
عشق من کودک بمان دنيا مداد رنگي است...
بهترين نقاش باشي باز رنگت ميکند...
عشق من کودک بمان دنيا دلت را ميزند...
سخت بي رحم است ميدانم که سنگت ميکند...
انقدر ورق های زندگی ام را به هم نریز
"حکم"
همان "دل"
است
که برای " تو " می تپد
از دل تو در دل من نکته هاست
آه چه ره هست از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وای دلم
مولانا
یـه جـــــایی هـم هسـت تـو زنـدگـــی
بعـد از کلــی دویــدن
یهـو مـی ایستــی !!
سـرتـو مینــدازی پـائیـن و آروم میگـی :
خدایـــــا …
دیگــه زورم نمیــرسـه!
دریا هم که باشی
گاهی در چارچوب خودت نمی گنجی
سر می کوبی به صخره و ساحل
دست و پا می زنی
کسی حرفت را نمی فهمد
پس از جدالی سخت
با خودت
بی رمق
غمگین
تنها
به خودت باز می گردی
دنياي بي رحمي ست
اما تو از دنیا بی رحم تر باش بجنگ
باهرچه تورا از آرزوهایت دور می کند
"به ارزوهایت برس شایدفردایی نباشد"
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه٬ زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی ...
استاد_شهریار
من درد ميكشم اما ...
تو چشمهايت را ببند
سخت است بدانم مي بيني و بيخيالي ...
بعضـــــــی از خــــــــاطرات
مثلِ مین های جا مونده ی بعدِ جَنگـ می مونه ...
یه وقتی،
یه زمانی،
یه جایی،
چاشنی شون عمل می کنه ...
منفجر نمیشه
ولی
منفجرتـ می کنه ...
شـــب باشـــد
جنگل مه گرفته باشد باران باشد
تو باشی و من
بیــــــــــــــا راه را گــــــــــــــــم کنیم...
معنی فاصلهها چیست برایم بنویس
درد این واژه سرا چیست برایم بنویس
تو تماشاگر من بلکه نه من فاصلهای
علت دوری ما چیست برایم بنویس
همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس
... خون دل خوردنت از بار گناهان من است
معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس
مثنوی نه، غزلی نه، نه قصیده آقا
مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس
دست من را تو نگیری به زمین میافتم
حکمت دست شما چیست برایم بنویس
تو برایم بنویسی به یقین میفهمم
حرمت خون خدا چیست... برایم بنویس
از :
مهرشاد واحدی
خوشبختی چیز عجیبی است
وقتی میاید گامهایش آنقدر آرام است
که شاید صدای پایش را نشنوی
اما وقتی نیست دردش را تا مغز استخوان
حس میکنی
خوشبختی یک حس درونی است
خوشبختی حاصل نوع نگاه ها به زندگیست
تغییری متفاوت از بودن
و برداشتی آزاد از زندگی,
خوشبخت باشید.
مست میخانه نبودم تو خرابم کردی
یار پیمانه نبودم تو شرابم کردی
جرعه ای از می عشق تو شبی نوشیدم
رز ِ دردانه نبودم می نابم کردی
بهر دیداررخم گفتي چهره ات بالا گير
من که بیگانه نبودم که جوابم کردی
سوختيم در غم عشق ز تمنای وصال
من که پروانه نبودم که عذابم کردی
گشتم آواره کویت اي عشق !
گرچه افسانه نبودم تو سرابم کردی
شده ام گوهر یکتا صنم ِ قبله نما!
من که دیوانه نبودم که خطابم کردی
ﺧـــــﻮﺍﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﺵ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺸﻪ ﺟﻮﺍﻫﺮ و
ﭘﺲ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ
ﺧـــــﻮﺍﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﮔﺮ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺭﻓﯿﻘﺘﻪ
ﺧـــــﻮﺍﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﺧـــــﻮﺍﻫﺮ ﮐﻪ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﯼ....
♥♥♥ تقدیم به خواهر های خوب دنیا ♥♥♥
خواهر ازپنج حرف تشکیل شده که هرکدام دنیایی از معنا و معرفت است.
دنیای مهربانی وایستادگیست.
خواهرمعنی عشق وامید وزندگیست:
خـ = خوبترین تکیه گاه
و= وفادار
ا= آرامش دهنده روح وجان
ه= همدم وهمراه
ر= رنگ سخاوت ومر
یه دریا اشک برای ریختن دارم
یه دل گرفته
یه زندگی پر از خالی
من سرشارم از تنهایی
چه حسه خوبیه…..
شبا موقع خواب عشقت سرشو بذاره رو دستای مردونت…..
با موهاش بازی کنی….
چشماشو ببوسی…..
اروم اروم تو بغلت خوابش بگیره….
ولی تو هنوز بیداری…
دوست داری فقط نگاش کنی….
همینطوری که داری نگاهش میکنی….
اشکات سرازیر بشه….
تو دلت پیش خودت بگی….
نباشی ….میمیرم
بار آخر! دست آخر !
من ورق را با دلم بر میزنم !
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...
هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !
پس به حکم عشق بازی می کنیم
این دل من رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...
حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...
تمام عمر من چهــار دقیقه است ....
همان چهار دقیقه ای که چشم دوخته بودم به چشمهایت
و تو پلک هم نمیزدی..!
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم…
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…
تـــو میــروی ...
امــا بـــدان چیـــزی عـــوض نمیشـــود !
پـــای مـــا تـــا ابـــد گیـــر اســـت ...
مـــن و تـــو شریـــکِ جُـــرم یـــک مشـــت خاطـــره ایـــم !!!