داره میره باز
داره میره باز
خیلی بده آدم از خواهرش دور باشه
ﺧﯿـﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺗﺼﺎﺩﻓﺎً ﺭﺩ ﺷﺪﯼ
ﺳﻌﯽ میکنم ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﻢ
ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﮐﻨﯽ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﻮﯼ...!
بســـ کنــــ سآعتــــ …
دیگــــــر خستـهـ شده امـــ ….
آرهـ مَنـ کم آورده امــ ….
خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ …
اینقدر بآ بودنتـــ
نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ !
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابرو…
دریا هم که باشی
گاهی در چارچوب خودت نمی گنجی
سر می کوبی به صخره و ساحل
دست و پا می زنی
کسی حرفت را نمی فهمد
پس از جدالی سخت
با خودت
بی رمق
غمگین
تنها
به خودت باز می گردی
دنياي بي رحمي ست
اما تو از دنیا بی رحم تر باش بجنگ
باهرچه تورا از آرزوهایت دور می کند
"به ارزوهایت برس شایدفردایی نباشد"
من درد ميكشم اما ...
تو چشمهايت را ببند
سخت است بدانم مي بيني و بيخيالي ...
بعضـــــــی از خــــــــاطرات
مثلِ مین های جا مونده ی بعدِ جَنگـ می مونه ...
یه وقتی،
یه زمانی،
یه جایی،
چاشنی شون عمل می کنه ...
منفجر نمیشه
ولی
منفجرتـ می کنه ...
مگه قلب من بت بود
که خدا برای شکستنش آدم فرستاد؟
یه دریا اشک برای ریختن دارم
یه دل گرفته
یه زندگی پر از خالی
من سرشارم از تنهایی
تـــو میــروی ...
امــا بـــدان چیـــزی عـــوض نمیشـــود !
پـــای مـــا تـــا ابـــد گیـــر اســـت ...
مـــن و تـــو شریـــکِ جُـــرم یـــک مشـــت خاطـــره ایـــم !!!
خدایــــــــــــــا ....
آنقدر حالم بد است
که هیچ مرهمی آرامم نمی کند !
مرا در آغوش خود بگیر
دلم آرامشِ خدایی می خواهد ... !!!
گـاهـى … دلـت”بـه راه” نیسـت !!
ولـى سـر بـه راهـى …
خـودت را میـزنـى بـه “آن راه” و میـروى …
و همـه ، چـه خـوش بـاورانـه فکـر میکننـد کـه تــــو …
“روبـراهـى”….!
ســایه ات را بیشتر از خودت
دوست دارم
✔ حقــا که غمـ◆ــت از تو وفــــادار تـر است ✘
مثل هر روز.....
توی اولین ایستگاه پله......
کنار خاطراتت می نشینم
مرور میکنم تنهاییم را
و باز هم تکرار سوال همیشگی.....
چمدانت جا نداشت یا......
غمم سنگین بود که جایش گذاشتی؟؟!!
ایـ ـ ـ ـن روز هــــا
کم طـ ـ ـ ـاقت شده اند
چشمـ ـ ـانم را می گویم
بی وقفه به قاب عکست نگاه می کنند
و می گویند
فقط بیا
گاهی وقت ها
آنقدری به رفتنش فکر میکنم که اشکم خشک میشود
و گاهی وقت ها
آنقدری برای برگشتنش گریه میکنم که فکرم خشک میشود
Chika
یه روزی میاد
که بعدش دیگه مهم نیست
فردایی در کار هست یا نه
اون روز روزیه که مــ♥ـــادرت و پــــ♥ـــدرت پیشت نیستن
روبرویم ، سراب
پشت سر ، خاطرات
نازنینم ، کدامین طرف سوی توست . . . ؟
خدایا!!
این بند دل آدم کجاست؟
که گاهی با
یک اسم
یا حضور یک نفر
و یا با یک لبخند "پاره" میشود...