هیــــــچکس نفهـــــمید خـــدا هم تنهــــاییش را فریاد میـــزند !
" قل هو الله احد "
" قل هو الله احد "
" قل هو الله احد "
" قل هو الله احد "
هیــــــچکس نفهـــــمید خـــدا هم تنهــــاییش را فریاد میـــزند !
و گاهی میتوان シ لبخندی シ دید
از برگ افتاده از درختی
گاهی ....
نه باران
را بفهم
و نه خاطراتت را مرور کن
فقط
کمی نگاهش کن
همین برای دوباره زنده شدن کافیست
ﺑﺎﮐﺮﺍﻭﺍﺕ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺧﺪﺍ
ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺟﻬﺖ ﺍﻫﻞ ﺭﻳﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﺭﻳﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯ ﺍﺩﺏ ﺻﺎﻑ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺗﻴﻎ...!
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺁﻳﻨﻪ ﺑﺎ ﺻﺪﻕ ﻭ ﺻﻔﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﻣﻦ ﺣﺮﻭﻑ ﻋﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ...!
ﻧﻨﻤﻮﺩﻡ ﺯ ﺗﻪ ﺣﻠﻖ ﺍﺩﺍ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻗﺎﺳﻢ ﻭ ﺟﺒﺎﺭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺳﺨﻨﯽ...!
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺻﻠﺢ ﻭ ﺻﻔﺎ، ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﻫﻤﭽﻮ ﻭﺍﻋﻆ ﻧﻪ ﻋﺼﺎ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﻧﻌﻠﻴﻦ...!
ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﻣﺪﻋﯽ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ كِي...؟!
ﻣﻦ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ،ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ...!
ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﭘﻴﺶ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺒﺎﻥ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ...!
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺭﻗﺺ ﮐﻨﺎﻥ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷد...!
کاش آواره شوم دوست مرا خانه دهد
مو پریشان شود و دوست مرا شانه دهد
من و دیوانگی و دوست به یکجا برسیم
غزلی باشد و آن دوست که پیمانه دهد
گفتی از باران بسازم دفتری خواهم نوشت
اینکه من را تا کجاها می بری خواهم نوشت
چشمهای توخدای حرفهای تازه اند
کفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت
کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای من
وقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشت
بوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتو
عشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشت
اینکه من مردابم اری خط به خط کهنگی
توبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشت
درمیان دستهای کوچكم جای تو نیست
من تمامت رابرای دیگری خواهم نوشت
موج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشد
باتودارم حرفهای بهتری خواهم نوشت
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﺼﻒ ﻏﺰﻝﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻪ
ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻗﺎفیۀ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺳﺖ
ﻭﺯﻥِ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺭﺩﯾﻒِ ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺍﺳﺖ
ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺳﻌﺪﯼ ﻭ ﺧﯿﺎﻡ ﻭ ﻧﻈﺎﻣﯽ ...
ﺍﺻﻼً
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺷﻌﺮﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﺰﻭﯼ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﻫﺴﺘﻢ
ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ ﻏﺰﻝﺍﻧﺪ
ﭘﺪﺭﻡ ﺷﻌﺮ ﺳﭙﯿﺪ
بودن بود
ﺧﺎنۀ ﻣﺎ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ
ﺻﺒﺢ، ﺑﯿﺪﻝ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻧﺎﻥ ﻭ ﭘﻨﯿﺮ
ﻇﻬﺮ، ﺳﻬﺮﺍﺏ ﻭ ﻋﻄﺮ ﺭﯾﺤﺎﻥ
ﺷﺐ، ﺭﻫﯽ ﯾﺎ ﻗﯿﺼﺮ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﺼﻒ ﻏﺰﻝﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻪ
ﺩﻓﺘﺮ ﺷﻌﺮﺵ: ﺁﺏ
ﻧﺎﺷﺮﺵ: ﺁﯾﯿﻨﻪ
ﻭ ﻣﺤﻞ ﺗﻮﺯﯾﻊ: ﺧﺎنۀ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎ.
مولانا چه زیبا گفت :
عزیزانم را ٬
نه در « قلبم »
دوست میدارم
و نه در « ذهنم »
چون ممکن است ٬
قلبم
از حرکت بیفتد و
ذهنم
دچار
فراموشی شود .
دوستانم را با « روحم » دوست میدارم
چون نه فراموش میکند
و نه از حرکت می افتد.
عشق من کودک بمان دنيا بزرگت ميکند...
بره باشي يا نباشي گرگ گرگت ميکند...
عشق من کودک بمان دنيا مداد رنگي است...
بهترين نقاش باشي باز رنگت ميکند...
عشق من کودک بمان دنيا دلت را ميزند...
سخت بي رحم است ميدانم که سنگت ميکند...
انقدر ورق های زندگی ام را به هم نریز
"حکم"
همان "دل"
است
که برای " تو " می تپد
از دل تو در دل من نکته هاست
آه چه ره هست از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وای دلم
مولانا
یـه جـــــایی هـم هسـت تـو زنـدگـــی
بعـد از کلــی دویــدن
یهـو مـی ایستــی !!
سـرتـو مینــدازی پـائیـن و آروم میگـی :
خدایـــــا …
دیگــه زورم نمیــرسـه!
دریا هم که باشی
گاهی در چارچوب خودت نمی گنجی
سر می کوبی به صخره و ساحل
دست و پا می زنی
کسی حرفت را نمی فهمد
پس از جدالی سخت
با خودت
بی رمق
غمگین
تنها
به خودت باز می گردی
دنياي بي رحمي ست
اما تو از دنیا بی رحم تر باش بجنگ
باهرچه تورا از آرزوهایت دور می کند
"به ارزوهایت برس شایدفردایی نباشد"
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه٬ زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی ...
استاد_شهریار
من درد ميكشم اما ...
تو چشمهايت را ببند
سخت است بدانم مي بيني و بيخيالي ...
بعضـــــــی از خــــــــاطرات
مثلِ مین های جا مونده ی بعدِ جَنگـ می مونه ...
یه وقتی،
یه زمانی،
یه جایی،
چاشنی شون عمل می کنه ...
منفجر نمیشه
ولی
منفجرتـ می کنه ...
شـــب باشـــد
جنگل مه گرفته باشد باران باشد
تو باشی و من
بیــــــــــــــا راه را گــــــــــــــــم کنیم...
معنی فاصلهها چیست برایم بنویس
درد این واژه سرا چیست برایم بنویس
تو تماشاگر من بلکه نه من فاصلهای
علت دوری ما چیست برایم بنویس
همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس
... خون دل خوردنت از بار گناهان من است
معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس
مثنوی نه، غزلی نه، نه قصیده آقا
مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس
دست من را تو نگیری به زمین میافتم
حکمت دست شما چیست برایم بنویس
تو برایم بنویسی به یقین میفهمم
حرمت خون خدا چیست... برایم بنویس
از :
مهرشاد واحدی
خوشبختی چیز عجیبی است
وقتی میاید گامهایش آنقدر آرام است
که شاید صدای پایش را نشنوی
اما وقتی نیست دردش را تا مغز استخوان
حس میکنی
خوشبختی یک حس درونی است
خوشبختی حاصل نوع نگاه ها به زندگیست
تغییری متفاوت از بودن
و برداشتی آزاد از زندگی,
خوشبخت باشید.
مست میخانه نبودم تو خرابم کردی
یار پیمانه نبودم تو شرابم کردی
جرعه ای از می عشق تو شبی نوشیدم
رز ِ دردانه نبودم می نابم کردی
بهر دیداررخم گفتي چهره ات بالا گير
من که بیگانه نبودم که جوابم کردی
سوختيم در غم عشق ز تمنای وصال
من که پروانه نبودم که عذابم کردی
گشتم آواره کویت اي عشق !
گرچه افسانه نبودم تو سرابم کردی
شده ام گوهر یکتا صنم ِ قبله نما!
من که دیوانه نبودم که خطابم کردی
ﺧـــــﻮﺍﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﺵ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺸﻪ ﺟﻮﺍﻫﺮ و
ﭘﺲ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ
ﺧـــــﻮﺍﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﮔﺮ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺭﻓﯿﻘﺘﻪ
ﺧـــــﻮﺍﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﺧـــــﻮﺍﻫﺮ ﮐﻪ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﯼ....
♥♥♥ تقدیم به خواهر های خوب دنیا ♥♥♥
خواهر ازپنج حرف تشکیل شده که هرکدام دنیایی از معنا و معرفت است.
دنیای مهربانی وایستادگیست.
خواهرمعنی عشق وامید وزندگیست:
خـ = خوبترین تکیه گاه
و= وفادار
ا= آرامش دهنده روح وجان
ه= همدم وهمراه
ر= رنگ سخاوت ومر
مگه قلب من بت بود
که خدا برای شکستنش آدم فرستاد؟
یه دریا اشک برای ریختن دارم
یه دل گرفته
یه زندگی پر از خالی
من سرشارم از تنهایی
چه حسه خوبیه…..
شبا موقع خواب عشقت سرشو بذاره رو دستای مردونت…..
با موهاش بازی کنی….
چشماشو ببوسی…..
اروم اروم تو بغلت خوابش بگیره….
ولی تو هنوز بیداری…
دوست داری فقط نگاش کنی….
همینطوری که داری نگاهش میکنی….
اشکات سرازیر بشه….
تو دلت پیش خودت بگی….
نباشی ….میمیرم
بار آخر! دست آخر !
من ورق را با دلم بر میزنم !
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...
هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !
پس به حکم عشق بازی می کنیم
این دل من رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...
حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...
تمام عمر من چهــار دقیقه است ....
همان چهار دقیقه ای که چشم دوخته بودم به چشمهایت
و تو پلک هم نمیزدی..!
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم…
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…
تـــو میــروی ...
امــا بـــدان چیـــزی عـــوض نمیشـــود !
پـــای مـــا تـــا ابـــد گیـــر اســـت ...
مـــن و تـــو شریـــکِ جُـــرم یـــک مشـــت خاطـــره ایـــم !!!
ﻧﺎﺯ ﺁﻥ ﺍﺧﻤﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻟﺐ ﺯ ﻟﺐ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...
ﮔﻮﺵ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻛﺮ ﻋﺠﺐ، ﺁﺷﻮﺏ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...
ﯾﺎ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻬﺪﯾﺪِ ﺭﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩﻧﺖ...
ﻧﺎﺯ ﺗﻬﺪﯾﺪﺕ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...
ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺧﻢ ﮐﻤﺘﺮ ﻛﻦ ﺩﻟﻢ ﺳَﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ...
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﻤﺖ ﭼﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...
ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﺍﺧﻤﺖ، ﻧﮕﻮ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ...
ﯾﺎﺱ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﻣﻌﻄّﺮ، ﮔﺮ ﭼﻪ ﺣﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺗﻮ
ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐنی
خدایــــــــــــــا ....
آنقدر حالم بد است
که هیچ مرهمی آرامم نمی کند !
مرا در آغوش خود بگیر
دلم آرامشِ خدایی می خواهد ... !!!
چونان صاعقه ای بر من فرود آمدی و دو نیمم کردی
نیمی که دوستت میدارد
و نیمی دیگر که رنج میبرد
به خاطر نیمهای که دوستت دارد
خواستن تو طبیعی ترین حق من است ...
در این دنیا هیچکس بخاطر نفس کشیدن مجازات نمیشود ...
بعضی آدمهـا هستند
که وقتی گرفتارشون میشی
دیگه از آزادی بَدت میـاد !
دیدی ای حافظ که کنعان دلم بیمار شد
عاقبت با اشک و غم کوه امیدم کاه شد؟
گفته بودی یوسف گمگشته بازاید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
گـاهـى … دلـت”بـه راه” نیسـت !!
ولـى سـر بـه راهـى …
خـودت را میـزنـى بـه “آن راه” و میـروى …
و همـه ، چـه خـوش بـاورانـه فکـر میکننـد کـه تــــو …
“روبـراهـى”….!
ﺗﺎ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ... ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﺧﺴﺘﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺟﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣٌﺮﺩ ! ، ... ﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﻫﺪ
ﯾﺎﺭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺳﺮ ﻧﺎﺳﺎﺯﮔﺎﺭﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
" ﻋﺸﻖ " ، ... ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻋﻤﺮ ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ ﺩﻫﺪ
ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺁﻣﺪ ! ، ... ﺑﮕﻮﯾﯿﺪﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ ! ... ﻫﺪﯾﻪ ﺍﺳﺖ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ ، ... ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﺁﺑﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﺩﻝ ﻋﺎﺷﻖ ... ﺑﮕﻮﯾﯿﺪﺵ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﺁﻣﺪ ، ... ﺑﯿﺎﯾﺪ ، ﺑﻮﺳﻪ ﺍﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ، ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻟﯽ ، ... ﻣﺎ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﮐﻮ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺭﺍ ، ... ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﻫﺪ ؟
ﺍﻭ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻩ ﺳﺖ ، ﺍﺯ ﻣﺎ ... ﺍﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﯾﯿﻦ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﻭ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻩ ﺳﺖ ، ﺗﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺻﺪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﻫﺪ ، ...
ﺍﻭ ! ... ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﯾﯽ ، ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﺳﺖ
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ... ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺩﻫﺪ
زندگی آهسته تر من خسته ام
کوله بار پاره ام را بسته ام
زخم پایم درد دارد٬ صبر کن
تا کسی مرهم گذارد٬صبر کن
صبر کن در سایه بنشینم کمی
شاید از ابری ببارد شبنمی
وادی رویای من اینجا نبود
روح من همبازی شبها نبود
صبر کن من راه را گم کرده ام
در سیاهی ها تلاطم کرده ام
صبر کن تا راه را پیدا کنم
صبر کن تا کفش خود را پا کنم....
ﻧﻔﺴﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺯ ﻫﻮﺍﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺑﻪ ﭼﻪ ﺭﻭﯾﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻭﻗﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ
ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ , ﻫﻮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺑﯽ ﺳﺒﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﻓﮑﺮ ﺑﯽ ﺟﺎ ﻧﮑﻨﯽ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ( ﻣﺎ ) ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻣﺮﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻗﺪﻣﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﻭ ﻗﺪﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺎ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﻭﺗﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺑﯽ ﺳﺒﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺍﺕ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ
ﻋﺎﺷﻖ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
مستِ آغوشت شدم، امشب خدایی میکنم
لحظه های خفته ام را کبریایی میکنم
دست در دورِ کمر،امشب کنارِ من بخواب
بی تو حتا از خود احساس جدایی میکنم
بعد از آن، شبها چقدر احساس خوبی داشتم
زیرِ مهتاب خیالت خود نمایی میکنم
من خراسان زاده ام،یک دخترِ آزاده ام
پیشِ چشمت نازهایِ آریایی میکنم
در دلت قند آب گردد، هی ببوسی گونه ام
بعد از این رنگ لبانم را حنایی میکنم
پيرهن ميپوشم و كفش طلا پا ميكنم
پيش چشمان تو امشب دلربايي ميكنم
خَم ابروی تو سر مشق کدام استاد است
که خرابات دلم در پِی او آباد است
خَم ابروی تو را ديدمُ رفتم به سجود
صيد را زنده گرفتن هنر صياد است
منم که سرخی سیب تو کار دستم داد
و یک سلام غریب تو کار دستم داد
هنوز چوب نجابت نخورده بودم که
سکوت چشم نجیب تو کار دستم داد
خیالت از سر من دست بر نمی دارد
گمان کنم که فریب تو کار دستم داد
چقدر حس قشنگی است سوختن از عشق
چقدر ساده لهیب تو کار دستم داد
تمام هستی من را نگاهت آتش زد
همان شراب عجیب تو کار دستم داد
همیشه آیه امن یجیب می خواندم
عجیب اینکه یجیب تو کار دستم داد
و عشق ذایقه ام را دوباره شیرین کرد
همین که سرخی سیب تو کار دستم داد
از :
محسن بقایی
من ناز نمیکشم دلت خواست برو،
کج کج نکنم نگاه و" یکراست" برو...
هرجور که مایلی بزن قید مرا،
هرچند دلم یکه و تنهاست، برو...
دیگر نکشم منت" مهتابت" را،
"تاریکی" از این به بعد زیباست، برو...!
روراست بگویم نه من آن "مجنونم"
نه در سر تو هوای "لیلا"ست، برو...
یک لحظه نگاه هم نکن، پشت سرت
در، روی تو و خاطره ها "واست" برو...
از اول کار، اشتباه از من بود ؛
آری همه" از ماست که بر ماست" برو...
بی معرفتی ولی ندارم گله ای؛
این رسم همیشه های دنیاست، برو...
موهای تو را همیشه مشکی خواندم
لبهای تو را خوب و زرشکی خواندم
تا درک کنم حقیقت چشمت را
دیوانه شدم چشم پزشکی خواندم!!
مثل هر روز.....
توی اولین ایستگاه پله......
کنار خاطراتت می نشینم
مرور میکنم تنهاییم را
و باز هم تکرار سوال همیشگی.....
چمدانت جا نداشت یا......
غمم سنگین بود که جایش گذاشتی؟؟!!
خدا جون ....
مگه نمیگی تاوان دل شکوندن رو پس میگری ؟؟
دلم شکسته
پس کجا جا موندی؟
مگه نمیبینی؟
مگه صدای هق هق گریه هام و نمیشنوی؟
خدایا ....
میگن از رگ گردن به من نزدیک تری...
حالا که انقدر نزدیکی حرفامو نمیشنوی
وای به حال اونروزی که دور شی
گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار… فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار… فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را…
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن